عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
نـور «اِقـرَأ»، تـابـد از آئـیـنــهام کیست در غـار حـرای سـیـنـهام؟ رگ رگـم، پـیـغـام احـمـد میدهد سـیـنـهام، بــوی مـحـمّـد مـیدهـد گـل دمـد از آتــش تــاب و تــبــم مـعـجــز روحالــقـُدُس دارد لــبـم من سخـن گـویم، ولی من نیـسـتم این مـنـم یا او؟! نـدانـم کـیـسـتم؟! جـبـرئـیل امشب دمد در نـای من قـدسـیـان، خـوانـنـد بـا آوای مـن ای بـتـان کـعـبه! در هم بشـکـنید با من امـشب از مـحـمـّد دم زنـید دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟ ای فـرامـوشان! فـراموشی چرا؟ از حـرا، گـلـبـانـگ تـهـلـیـل آمده دیـده بـگـشـائـیـد، جــبـریـل آمـده ایـنـک از بـیـدادهـا، یــاد آوریــد بـا امـیـن وحـی، فــریــاد آوریــد بـردگـانِ بـرده بـار ظلـم و زور! دخـتـرانِ رفـتـه زنـده زیر گـور! مـکـه، تـا کی مـرکـز نـااهـلهـا؟ پـایـمــال چـکــمـۀ بـوجـهــلهــا؟ کـارون نـور را، بـانـگ دَراست یک جهان خورشید در غار حَراست دوست میخواند شما را، بشنوید! بـشـنوید اینک خـدا را، بـشـنوید! یا مـحـمـّد! مـنـجـی عـالـم تـویـی این مبارک نـامـه را، خـاتم تویی مردگان را گو که: صبح زندگیست بردگان را گو که: روز بندگیست ای به شام جهل و ظلمت، آفـتاب از حـرا بـر قــلـۀ هـسـتـی بـتـاب جسم بیجان بـشر را، جان تویی این پریشان گلّه را، چـوپان تویی کـعـبه را، ز آلایش بت پـاک کن بتـگـران را، همنـشـیـن خاک کن بر همه اعلام کن: زن، برده نیست بـردۀ مـردانِ تن پـرورده نـیـست بـاغ زیـبـایی کـجا و زاغ زشت؟ دیو شهوت را برون کن از بهشت ای تو را هم مهر و هم قهـر خدا تا به کی ابـلـیس در شهـر خـدا؟! با علی، بتهای چـوبین را بکش وین خـدایـان دروغـیـن را بکـش مکـتب تو، مـکـتب عـمـّارهاست این کـلاس مـیـثــم تــمـّارهـاسـت ای زمـام آسـمـان، در مـشـت تـو مَـه دو نـیـمـه از سـرِ انگـشت تو جای تو، دیگر نه در غار حراست در دل امــواج تــوفــان بــلاسـت دست رحمت از سر عالم، مدار! گر تو را خوانند ساحر، غم مدار! یا مـحـمّـد! ای خـرد پـابـسـت تـو ای چراغ مهر و مه در دست تو ابر رحـمـت! رحـمتی بر ما ببار بـار دیگـر! از حـرا بانگی بـرآر ما کـویـر تـشـنـه، تـو آب حـیـات ما غـریـقـیـم و تو کـشـتی نجـات ما به قـرآن، دست بـیعـت دادهایم از ازل، بـا مـهـر عـزّت زادهایـم عترت و قرآن، چراغ راه ماست روشـنـی بـخـش دل آگـاه مـاسـت |